شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا
شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا

عاشقم عاشق تو

عاشق ان روی ماه تو

دوست دارم که نگه برندارم از چشمان تو

خسته نمیشم از همنشینی با تو

ساعت هاست به در خیره شدم  و اشک در چشمانم نقش بسته  منتظر  منتظرم برگردی هنوز فکر میکنم در خوابم  و خواب دیدم که رفتی

طلوع و غروب صفا ندارد وقتی که تو نیستی 

زندگیم معنا ندارد وقتی که تو  نیستی

برگرد و بیا با روی عالمتابت به زندگی تیره وتارم بتاب

تا باز شکوفا شوم  دگر باره امیدوار و عاشق

فاصله،فاصله چیست مگر هست با وجود تو فاصله بی معناست جدایی و غم هم بی معناست فقط و فقط وجود توست که معنا دارد ای مه روی من

رفتی رفت رفتند صرف فعل نمیدانم ولی اشنا هستم با شکست چون تو رفتی مرا تنها گذاشتی غم رفتنت دردیست بی درمان که به جانم افتاده ست