شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا
شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا

عشق من در وجودت ریشه دوانده 

ریشه ای قطور که هیچ تبری توان قطع کردن ان را ندارد

اندک مدتی بعد جوانه خواهیم زد باهم

جوانه ایی از عشق

شعر گویم

شاعر یا که نیستم

برای دلم گویم 

به دل دگران نشیند

حال تو خود راببین چه کنی

دوست دل دیگرانی یا دشمنشان



دیر زمانیست که می ایم نیستی

در حق تو مگر چه کردم که رفتی و تنهایم گذاشتی

جز این که تسلیم تو بودم

ایا ایا تسلیم تو بودن گناهست و جزایش ترک کردن توست

زتنهایی خود پیله می بافم به دورخودم

تسلیم تنهایی خود شدم

بیا با امدنت بشکاف پیله ام را

تا برون ایم همچون پروانه ای زیبا زپیله ام

دیر زمانیست که عاشق شده ام

عاشق ان روی ماه تو

چشم های زیبای عالمتاب تو

عاشقی خوبست گر برای تو باشد

عاشقی دردیست بی درمان ولی گر برای تو باشد غمی نیست با جان دل خریدارشم