شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا
شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا

زجدایت لال شدم  و هر لحظه ارزوی مرگ دارم باز ایی تا مثل غنچه بشکافم برویم دوبار گل امید بر زندگیم بتابد عطر زندگی به مشامم کالبدم برسد

در تمام عمر اگر یک کار درست کردم ان عاشقی تو بود برگرد و عشقمان را به سامان برسان ثابت کن که سزای عاشقان جدایی نیست

عشق  باران  دوستی همه و همه مترادف همند گر تو باشی

من سرمایی حاظرم زیر باران  بدون چتر که هیچ در یخبندان قدم زنم بخاطر تو

گل نمادست اما
گشنگی درد
عشق را نمادینه کنم
یا دوای درد و درمانش باشم
نماد گرایی خوب است
اما به چه قیمت
به قیمت درد

فاجعه

واقعیت تلخ

این واژگان ها برایم بی معنیست 

وقتی تو کنار باشی

چشم هایی زیبایت ارامش و امنیت برایم  می اورد