شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا
شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا

ساعت هاست به در خیره شدم  و اشک در چشمانم نقش بسته  منتظر  منتظرم برگردی هنوز فکر میکنم در خوابم  و خواب دیدم که رفتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.