شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا
شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا

یادت

یادت کردم 

یادم نکردی

عمری به پای تو نشستم

اما تو رفتی



عرشیا مرد

عذابیست مرا تا ابد 

تاب و توانش را ندارم

مرگ‌میخواهم مرگ

ای عزرائیل بیا با توام بیا

میخواهم ببری مرا

ببر مرا بدرک و جهنم 

فقط ببر ببر

عرشیا مرد زین غم و غصه

دگر تاب ندارد 

این کمرخم شد راست قامت نمی شود

عرشیا مرگ می خواهد عزرائیل بیا

بیا که دوستت دارم عزرائیل

بیا ببر به جهنم مرا تا اسوده شوم زین غم