شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا
شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا

لعنت

لعنت به من 

لعنت به تو

لعنت به او

مرا در این حال و روز دید و اما رفت

لعنت همگان بر او

وقتی نفس میکشم

تک تک نفس هام با نام‌تو ب وجودم وارد می شود

قلب در هنگام تپش اسم تو را میخواند

زبانم هنگام گفتار نام تو را میخواند

گوش هایم فقط صدای تو را می شنود

چشم هایم فقط تو را می بیند

همه و همه تورا میخوانند برگرد

یار اینست

یار در خانه  من تشنه لب گرد بیابان میگردم

رخت بربستم دنبال یار در بیابان میگردم

یار در خنکای خانه نشته 

من در بیابان میمیرم از له له گرما

یار انار می خورد

من خاک و خس بیابان

عشق اینست

یار اینست

پس دشمن چیست

دشمن کدامست

یار اینست

یار در خانه  من تشنه لب گرد بیابان میگردم

رخت بربستم دنبال یار در بیابان میگردم

یار در خنکای خانه نشته 

من در بیابان میمیرم از له له گرما

یار انار می خورد

من خاک و خس بیابان

عشق اینست

یار اینست

پس دشمن چیست

دشمن کدامست

برد

مارا اب برد

زندگی خواب برد

چه کنم من در این دنیا

که غم ها مرا برد