شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا
شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته

شعر و دلنوشته ها جوانی مهربان و با ذوق اقای عرشیا

در زندان کالبد تنم به حبس ابد متهمم دیر زمانیست خسته ازین بند و زندان بانش هستم محصور شدم در غم هر صدم ثانیه در این هزاران قرن به من میگذرد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.